هانیهانی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
هامینهامین، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

هانی و هامین گل پسرای مامان و بابا

مهمونی

سسسسسسسسسلام ناز پسر عسل عسل جیگرجیگرررررررررر دیروز جمعه بود شبش بابا گفت که زن دایی لیلا ( زن دایی بابا می شه) آشپزی داره اگه خواستی برو اونجا . از اونجایی که زن دایی یه مریضی ناعلاج داره و منم از وقتی عزیز جون از بینمون رفته پیش نرفته ام تصمیم گرفتم برم ولی بدون تو . بابا خیلی سعی کرد که منو راضی کنه تو رو ببرم ولی من دوست نداشتم آخه هانی جون من موقعیت اونجا می دونستم که چه جوریه و این که می دونستم تو اونجا آروم و قرار نداری همه باید بگن بچه رو بگیر و من از این خوشم نمی اومد خلاصه موفق شدم که تو رونبرم بابا ما رو برد خونه مادر جون شما رو اونجا گذاشتم ولی اینقدر عجله کردم غذا و پوشکتو با خودم بردم بعد وقتی رسیدم همه گفتن چرا هان...
10 بهمن 1390

بیست ماهگیت مبارک

سلام عزیز دلم  بیست ماهیگیت مبارک پسری     دیروز در حالی خوشحال برای بیست ماهگیت بودیم که دوباره مریض شدی آبریزش بینی و عطسه شب اصلا خوب نخوابیدی فعلا به قول داروهای که خودم برات تجویز کردم استفاده  می کنی  ولی دیشب خیلی  سرفه بدی می کردی  حالا امروز باید وقت بگیرم ببرمت پیش دکترت. توضیح : قالب عوض کردم احساس کردم مشکلی که شاید پیش اومد به خاطر  نوع قالب بود ...
5 بهمن 1390

بیست ماهگیت مبارک

سلام عزیز دلم بیست ماهیگیت مبارک پسری دیروز در حالی خوشحال برای بیست ماهگیت بودیم که دوباره مریض شدی آبریزش بینی و عطسه شب اصلا خوب نخوابیدی فعلا به قول داروهای که خودم برات تجویز کردم استفاده می کنی ولی دیشب خیلی سرفه بدی می کردی حالا امروز باید وقت بگیرم ببرمت پیش دکترت. توضیح : قالب عوض کردم احساس کردم مشکلی که شاید پیش اومد به خاطر نوع قالب بود ...
5 بهمن 1390

هانی با چهره جدید و قالب نو

سلام به پسر خودم هانی عسل دیروز وقت رفتم بردمت آرایشگاه . می خواستم برای جشن مهدی جون ببرمت که وقت ندادن یعنی اون ساعتی که من می گفتم وقتشون پر بود . خلاصه رفتیم  منو و تو .خیلی اذیت کردی  تا قیچی می خورد به صورتت یا گوشت گریه می کردی  از قضا اون روز پسر مدیر آرایشگاه  لباس مرد عنکبوتی رو پوشیده بود  بدتر تو رو به وحشت انداخته بود گریه می کردی تا اینکه بعد از نیم ساعت موفق شدیم ولی چی تمام منو و خودت شده بودیم پر از مو . عکسهایی هم از قبل انداخته بودیم زمانی که نوازد بودی هم گرفتم  خیلی تپل بودی هانی جون . ایندفعه  هم عکس جدید انداختیم امیدوارم خوب بشه چون اصلا نموندی . این عکس مال زمانی که ب...
3 بهمن 1390

هانی با چهره جدید و قالب نو

سلام به پسر خودم هانی عسل دیروز وقت رفتم بردمت آرایشگاه . می خواستم برای جشن مهدی جون ببرمت که وقت ندادن یعنی اون ساعتی که من می گفتم وقتشون پر بود . خلاصه رفتیم منو و تو .خیلی اذیت کردی تا قیچی می خورد به صورتت یا گوشت گریه می کردی از قضا اون روز پسر مدیر آرایشگاه لباس مرد عنکبوتی رو پوشیده بود بدتر تو رو به وحشت انداخته بود گریه می کردی تا اینکه بعد از نیم ساعت موفق شدیم ولی چی تمام منو و خودت شده بودیم پر از مو . عکسهایی هم از قبل انداخته بودیم زمانی که نوازد بودی هم گرفتم خیلی تپل بودی هانی جون . ایندفعه هم عکس جدید انداختیم امیدوارم خوب بشه چون اصلا نموندی . این عکس مال زمانی که برای اولین بار برده بردمت آرایشگاه پنج ...
3 بهمن 1390

دوباره مریضی

سلام به خرگوش بازیگوش زندگیم هانی من دوباره مریضی ، دوباره تب ، دوباره دارو ،دوباره نگرانی ، دوباره دلواپسی رفته بودیم بیرون وقتی برگشتیم آبریزش بینی گرفتی گفتم شاید به خاطر هواس هر چند خیلی لباس پوشیده بودی شال هم از روی  بینی و دهانت یه لحظه نیافتد ولی خب بخواهی مریض شی  به این ها نیست . خلاصه هانی من مریض شدی اونم چه مریضی نیمه شب یود که بابا صدام زد  گفت هانی خیلی تب داره   نمی دونم اولین شبی بود که من  عمیق خوابیده بودم یعنی فکرشو نمی کردم مریض شی .وقتی دستمو گذاشتم رو پشیونیت  از جام پریدم تب سنجو آوردم وقتی گذاشتم روی ٤٠ بود  خیلی ترسیدم سریع استامینوفن اوردم  بهت دادم &...
3 بهمن 1390