مهمونی
سسسسسسسسسلام ناز پسر عسل عسل جیگرجیگرررررررررر دیروز جمعه بود شبش بابا گفت که زن دایی لیلا ( زن دایی بابا می شه) آشپزی داره اگه خواستی برو اونجا . از اونجایی که زن دایی یه مریضی ناعلاج داره و منم از وقتی عزیز جون از بینمون رفته پیش نرفته ام تصمیم گرفتم برم ولی بدون تو . بابا خیلی سعی کرد که منو راضی کنه تو رو ببرم ولی من دوست نداشتم آخه هانی جون من موقعیت اونجا می دونستم که چه جوریه و این که می دونستم تو اونجا آروم و قرار نداری همه باید بگن بچه رو بگیر و من از این خوشم نمی اومد خلاصه موفق شدم که تو رونبرم بابا ما رو برد خونه مادر جون شما رو اونجا گذاشتم ولی اینقدر عجله کردم غذا و پوشکتو با خودم بردم بعد وقتی رسیدم همه گفتن چرا هان...
نویسنده :
مامان نیره
10:45